15 ماهگی پرنسس من
جیگر گوشه مادر روزها می گذرند و تو بزرگ می شی. می فهمی و یاد می گیری.خواستنی تر از هر چه در جهان هست شده ای و وقتی هنگام بغل کردنت دستم بر روی قلبت قرار می گیره و صدای قلب کوپولوت رو می شنوم انگار زمزمه فرشتگان رو از عرش می شنوم و با تو ملکوتی می شوم. احساسم در نوشته ها نمی گنجند دختر. چند وقتی بود که بخاطر مشغله زیاد و مریضی های شما کمتر برات نوشتم اما می خواهم بهت قول بدم از این به بعد که هر روز شیرین تر می شی بیشتر برات بنویسم. تو واقعا باهوشی.هر چند که هنوز غیر از مامان و بابا و دد و آب چیزی نمی تونی بگی اما کاملا دانا و زبل هستی همه چیز و همه کس رو به اسم می شناسی. مثلا می دونی کدوم موبایل مال کیه، یا وقتی ازت سراغ ...